عکس تزیینی از بمباران گوشهای از کشور
طرفهای ظهر بود و داشتم میرفتم یکی از دوستانم را که کارگاهی توی جاده مخصوص کرج داشت، ببینم. از قبل قرار گذاشته بودم که سر راه ناهار بگیرم و ببرم باهم بخوریم. یه چلوکبابی می شناختم به نام چلوکبابی سعید. غذا را سفارش داده بودم و مسول مربوطه داشت برام بستبندی میکرد که صدای عجیب و غریبی که به عمرم نشنیده بودم، تمام محوطه چلوکبابی را لرزاند و خودم نیز سراسیمه به بیرون از چلوکبابی دویدم. روبروی چلوکبابی یک ساختمان اداری چند طبقه شیشهای بود اون دست جاده که دقیقا یادم نیست مربوط به کدام شرکت و کارخانه بود. ناگهان تمام شیشههایش را فروریخته یافتم. همه وحشتزده به کنار جاده ریخته بودند. غذا را گرفتم و با توجه به ۱۰ دقیقه فاصله با دوستم، به سمت کارگاه او عزیمت کردم. در همین فاصله که به سمت غرب در حال رانندگی بودم دو هواپیمای جنگی سیاه رنگ را دیدم که در فاصله بسیار پایین از روی کارخانجات ایران خودرو، گذشتند، غرشکنان. جدا ترسیده بودم و نمیدانستم چه اتفاقی افتاده. در همان لحظه دود و آتشی از میانهی کارخانه نیز شعله کشید که یکی دوساعت بعد فهمیدم هواپیماها عراقی بودهاند و دود و آتشِ کارخانجات ایران ناسیونال از بمبهایی بوده که آنها ریختهاند اما ظاهرا یک منبع آب را داغون کرده بودند. بعد از صرف غذا با دوستم، دیدارمان را کوتاه کردیم و او هم کارگاه را زود تعطیل کرد و موقعی که راهی تهران بودم از عدهای شنیدم که عراقی ها به تهران حمله کرده اند: آری اینچنین بود که در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ تهران مورد حمله قرار گرفت و آغاز جنگ خانمانسوز ایران و عراق. اما عجب پوست کلفت شدیم بعدها